بر لب یار شوخ دلبندم


خفته لبخند گرم زیبایی

خنده نه ، بر کتاب عشق و امید


هست دیباچهٔ فریبایی

خنده نه، دعوتی ست عقل فریب


بهر آغوش آرزومندی

قصهٔ محرمانه یی دارد


ز خوشی های وصل و پیوندی

چون شراب خنک به جام بلور


هوس انگیز و تشنگی افزاست

جام اول ز می نگشته تهی


جام های دوباره باید خواست

نقش یک خواهش است و می ریزد


زان لبان درشت افسون ریز

گرمی و لذتی به جان بخشد


همچو خورشید نیمهٔ پاییز

پیش این خنده های مستی بخش


دامن عقل می دهم از دست

چه عجیب از خطا و لغزش من ؟


مست را لغزش و خطا بایست